تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند/تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و هیچ کس عهدی با آنها نبست

دختران ایرانی نازترین عکسهای ایرانی

عکسهای خفن ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

نازترین عکسهای خارجی

عکس های خارجی

کلیپ عکسهای خفن ایرانی های ایرانی

کلیپهای ایرانی


khasteam

منصوره

khasteam

http://khasteam.loxblog.com

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند/تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و هیچ کس عهدی با آنها نبست

قهوه نمکی

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند/تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و هیچ کس عهدی با آنها نبست

آری من خسته ام...خسته از هر سر آغازی که پایانی نا معلوم دارد!

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند/تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و هیچ کس عهدی با آنها نبست

قهوه نمکی

اون دختر رو تو يک مهمونی ملاقات کرد و آخر مهمونی ، دختره رو به نوشيدن يک قهوه دعوت کرد ، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی يه کافی شاپ نشستن ، پسر عصبی تر از اون بود که چيزي بگه ، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر ميکرد ،  “خواهش ميکنم اجازه بده برم خونه …”
يکدفعه پسر پيش خدمت رو صدا کرد ، “ ميشه لطفا يکم نمک برام بياری ؟ ميخوام بريزم تو قهوه ام.” همه بهش خيره شدن ، خيلي عجيبه ! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ريخت توی قهوه اش و اونو سرکشيد. دختر با کنجکاوي پرسيد، “چرا اين کار رو ميکنی ؟” پسر پاسخ داد ، “وقتی پسر بچه کوچيکی بودم ، نزديک دريا زندگی ميکردم، بازی تو دريا رو دوست داشتم ، ميتونستم مزه ی دريا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی . حالا هر وقت قهوه نمکی ميخورم به ياد بچگیم  ميفتم ، زادگاهم ! براي شهرمون خيلی دلم تنگ شده ، برای والدينم که هنوز اونجا زندگی میکنن.” همينطور صحبت ميکرد ، اشک از گونه هاش سرازير شد. دختر شديدا تحت تاثير قرار گرفت. يک احساس واقعی از ته قلبش ! مردی که ميتونه دلتنگيش رو به زبون بياره ، اون بايد مردي باشه که عاشق خونوادشه ، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئوليت پذيره … بعد دختر شروع به صحبت کرد ، در مورد زادگاه دورش،  بچگيش و خونوادش .
مکالمه ی خوبی بود ، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مرديه که تمام انتظاراتش رو برآورده ميکنه : خوش قلبه ، خونگرمه و دقيق . اون اينقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ ميشه ! ممنون از قهوه نمکي ! بعد قصه مثل تمام داستانهاي عشقی زيبا شد ، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی ميکردن … هر وقت ميخواست قهوه براش درست کنه يه مقدار نمک هم داخلش ميريخت، چون ميدونست که با اينکار حال ميکنه.
بعد از چهل سال ، مرد در گذشت ، يک نامه برای زن گذاشت ، ” عزيزترينم ، لطفا منو ببخش ، بزرگترين دروغ زندگيمو ببخش . اين تنها دروغی بود که به تو گفتم __ قهوه نمکی !! يادت مياد اولين قرارمون رو؟ من اون موقع خيلی استرس داشتم ، در واقع يکم شکر ميخواستم ، اما هول کردم و گفتم نمک . برام سخت بود حرفمو عوض کنم بنابراين ادامه دادم . هرگز فکر نميکردم اين شروع ارتباطمون باشه ! خيلی وقت ها تلاش کردم تا حقيقتو بهت بگم ، اما ترسيدم ، چون بهت قول داده بودم که به هيچ وجه بهت دروغ نگم … حالا من دارم می ميرم و ديگه نميترسم که واقعيت رو بهت بگم ، من قهوه نمکی رو دوست ندارم ، چون خيلی بدمزه اس … اما من در تمام زندگيم قهوه نمکی خوردم!  چون تو رو شناختم ، هرگز براي چيزی تاسف نمی خورم چون اين کار رو برای تو کردم . تو رو داشتن بزرگترين خوشبختی زندگی منه. اگه يک بار ديگر بتونم زندگی کنم هنوز ميخوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگيم داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.
اشک هاش کل نامه رو خيس کرد . يه روز ، يه نفر ازش پرسيد ، ” قهوه نمکی چه مزه ایه ؟ "اون جواب داد “ شيرين ”



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 1 دی 1391برچسب:,;ساعت10:30;توسط منصوره; | |